اولین تکون خوردنت
امروز خیلی خوشحالم ، آخه میدونی امروز چه اتفاقی افتاد؟ امروز برای اولین بار تکون خوردنت را حس کردم بعد هم دستم رو گذاشتم روی شکمم و شروع به صلوات فرستادن کردم و های های گریه کردم واقعاً حس جالبی بود و غیر قابل توصیف ،اما خودمونیم دخملم خیلی تنبلی چون امروز من دیگه 22w هستم و دارم تکون های تو رو به این واضحی می فهمم اما عیبی نداره فقط ان شاالله سالم باشی.
١٤/١٠ با باباجون نشسته بودیم که من یکدفعه تکون خوردنت را فهمیدم و این حرکت شما را با جیغ و ذوق به باباجون اعلام کردم ، هرچی توضیح میدادم باباجون می گفت نه بابا خیالاتی شدی بد دست باباجون را گرفتم وگذاشتم سمت چپ شمکم،یه مدتی گذشت و هیچ خبری نبود تا باباجون گفت:دیدی خبری نیست ،تکون نمی خوره هنوز حرف باباجون به آخر نرسیده بود که شما باتمام توان لگدی زدی و زیر دست باباجون تکونی خوردی بابا جون چشماش گرد شده بود و با قیافه ایی متعجب هی به من می گفت خودت بودی شکمت رو تکون دادی،اگه بچه بود چه زوری داشت ...توی همین صحبت ها دوباره یه حرکت دیگه کردی و این بار باباجون پذیرفت که خود خودت بودی و اشک ذوق در چشمانش حلقه زد خیلی لحظه قشنگی بود .