آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

مسافرکوچولو

مسافرکوچولو

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ 

   آیدای زیبا

 

                                                                                                       

اسفند🥶

سلام اول یه عکس زیبا یه روز برفی من و جمع گرم و صمیمی همکلاسی‌هام و معلم عزیزم اسفند سرد زمستانی رو پشت سر گذاشتیم اما چون تقریبا همه سرماخوردگی داشتیم برف بازی نرفتیم فقط یه چندتا عکس تو کوچه م حیاط گرفتم اتاقم که گردگیری شد مامان ملافه‌های جدیدم رو انداخت و آیدا به وقت خانه‌تکانی و اولین عیدی از طرف مامان و بابا و داداشی یه شب خونه دایی‌اینا همه رو میز شام خوردن من و سوگند دوتایی رو زمین یه روز که تو آفتاب با عینک آفتابی درس می‌خوندم حمام عید عروسک‌ها البته فقط یه تعدادشون😖 و جوجه‌کباب...
29 اسفند 1402

بهمن❄️

شروع بهمن‌ماه با روزپدر بود، خیلی دوستت دارم بابایی جونم همیشه سلامت باشی و کنارم بمونی🫂 و اون کت قشنگی که تن باباست هدیه‌ی روز پدره البته به‌علاوه‌ی جوراب❤️🧦❤️ نقاشی زیاد برای بابا کشیدم ولی این کاردستی از همه قشنگ‌تر شد به زبانم بر خلاف درسام علاقه دارم😉اینجا دارم می‌خونم و سی‌دی گوش میدم برای کوییز کاردستی با خمیر‌کلی یه روز برف اومد ولی آب شد ماهم واسه اینکه بی‌نصیب نمونیم رفتیم بیرون شهر و یخ زدیم❄️🥶 و یه روز خیلی خوب مهمونی خونه خاله‌فاطی که خیلی زیاد خوش ...
30 بهمن 1402

دی❄️

جشن تولدم در مدرسه من و نرگس جون من و پانیذجون من و آینازجون من و هستی جون من و ثمیناجون من و خانم قنبری جونم♥️ شب تولدم رفتیم رستوران سنتی نبی‌خان و قرار چهارشنبه‌ها خونه‌ی عزیزجونم با بچه‌ها و روز مادر خونه عزیزجون و خونه مادرجونم هم چهارشنبه شب رفتیم کادو بردیم؛ من و بابا داریم میرقصیم و اینجا نشستم روی کانتر آشپزخونه و تولد سوگند و ترنم و بالاخره برف اومد ...
30 دی 1402

تولد ۱۰ سالگی

تولد           کیک قشنگ من کادوها؛ مادر جونم ۴۰۰ هزارتومن و دفتر؛ عزیزجونم یک میلیون و پانصدهزار تومن؛ اقدس خانم ۱۰۰ هزارتومن و جوراب؛ خاله حدیث؛ سکه پارسیان و دستبند اناری، عمه و دایی ۴۰۰ هزار تومن و جوراب و سوگند؛ عروسک و دفترچه؛ فریبا خانم ؛ ۵۰۰ هزارتومن؛ ستاره گیره؛ ستایش؛ کیف و مامانی و بابایی و داداشی دو تا النگو هودی و جامدادی و عروسک ملودی کرومی و کتاب دایناسورها؛ و خاله هم که البته نبودند یک میلیون تومن ...
7 دی 1402

آذر

پاییز گردی در روستای زیبای مانیزان با رفقا♥️ و چهارشنبه‌های هر هفته خونه عزیزجون بازی و شادی و یه روز که هوا خوب بود نهار رو روی بالکن خوردیم یه شب رفتیم بام و آتلیه خاله‌معصوم برای عکسهای یادبود تولدم و آذرماه تولد مامانیم بود و من براش نقاشی کشیدم یه روز با مامانی و دوستاش ‌‌و دوستای من رفتیم کافه یه روزم تعطیل بود و با بابا جوجه‌کباب درست کردیم و...
30 آذر 1402

آبان🍁🍁

سلام اوایل آبان و یه روز که فرصت شد دوچرخه سواری یه روز قرار گذاشتیم خونه عزیز ابرقهرمان بازی کنیم خودمون همه‌ی وسایلش رو ساختیم روز دانش‌آموز تو مدرسه جشن داشتیم جشن روز دانش‌آموز و جشن میلیون رو با هم گرفتیم این هم کادوها اینم کادوی خانم رادفر مدیرمون مامانم برای یه بطری اسب تکشاخ گرفت با یه دفترچه بطری رو عمون روز اول بردم مدرسه شکوندمش🥹 و جشن روز دانش آموز و جشن میلیون اینم من و خانم قنبری عزیزم♥️♥️ ا...
30 آبان 1402

مهر🍁🍂

سلام اول مهر و شروع مدرسه😍   و آیدا از پیش‌دبستان تا کلاس چهارم😍 دوم مهر تعطیل بود و نهار رفتیم پارک از درخت بالا کشیدم و پرواز تمرین کردم😄   و من و بلدرچین‌هام🐥♥️🐥 وقتی از مدرسه میام اول با طلا و آرشیدا بازی میکنم یه کم من دوسال پیش دوره‌ی مقدماتی اسکیت رو دیدم و دیگه بعدش ادامه ندادم اون موقع دلم می‌خواست مسابقه شرکت کنم که نبود امسال یه مسابقه برگزار شد که شرکت کردم خیلی جذاب بود و دینا دوستم مدال طلا گرفت  ...
30 مهر 1402