هدیه ی امام رضا

سونوگرافی سه ماهه اول

1391/10/27 14:14
نویسنده : مامان جون
500 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم 达达兔0009

یک هفته ای ست که از آمدنم به تهران میگذره اینقدر که فکر و خیال کردم دارم خُل می شم،لابد فکر می کنی برای چی؟برای اینکه پنج شنبه ۲۷/۰۷ صبح زود وقت سونوگرافی سلامت جنین در سه ماهه اول رو دارم،باباجون هم امروز از مشهد برای سونوگرافی فردا اومدهMocmoc0042

همش احساس می کنم زمان اصلاً نمی گذرهemoji0181،انگار ساعت خراب شده و عقربه هاش دارند به کندی حرکت می کنند،ولی به قول باباجون:" موعد قیامت هم که باشه می رسه." اما باز هم این چند ساعت رو گذروندن تا فردا خیلی سخته،اما چاره ای نیست و باید منتظر فردا ماند.

خدا جونم خودت کمکم کن Mocmoc0031

زمان: ۵شنبه صبح ساعت ۸ مکان: مر کز پزشکی نسل امید

صبح زود ساعت ۷ با مامانم و باباجون حرکت کردیم به سمت مرکز نسل امید برای انجام آزمایشات و سونوگرافی،اینقدر قلبم تند تند می زد که صداش رو می فهمیدم، نفسم هم اینقدر تنگ شده بود که هر چند وقت یکبار یه نفس عمیق می کشیدم .در ضمن امروز جنسیت شما مشخص می شه و با باباجون شرط بستیم اگر دختر بودی اسمت رو باباجون مشخص کنه و اگر پسر بودی من.

خلاصه بعد از پذیرش و گرفتن آزمایش خون و مشاوره ژنتیک،برای انجام سونوگرافی وارد اتاق شدم ،همچین که روی تخت دراز کشیدم zwanger6.gif از دکتر خواستم ببینه زنده هستی یا نه، بنده خدا دکتر هم سر پا نگاه کرد وگفت:آره،نفسی راحت کشیدم و دکتر شروع کرد به ادامه سونوگرافی شما هم خیلی راحت لم داده بودی و پاهات رو روی هم انداخته بودی و یه دستت رو هم روی پیشونی ات گذاشته بودی و داشتی کیف می کردی 

                                اینجا دستت روی پیشونیت هست

باباجون هم بغل تختم ایستاده بود و دستای من رو گرفته بودzwanger1.gif و با ذوق نگاه می کرد در آخر هم دکتر بعد از تایید سلامتی ات جنسیت را گفت:

احتمال زیاد دختر ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

باباجونی瓜皮仔0039 هم از اینکه شرط رو برده بود و تو سالم بودی حسابی خوشحال بود و ذوق می کرد .                                

راستی توی سونوگرافی امروز دخملی شکلکهای
جالب آروین مامان   و

 قد وبالای دخمل مامان هم       بود.

خدایا شکر به هر آنچه که دادی Mocmoc0019

شب هم به اتفاق خانواده رفتیم جشن عقد فهیمه جون ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

(دختر عمه ی مامان) و دیر وقت برگشتیم.وقتی آمدیم خانه حسابی خسته شده بودم و سریع گرفتم خوابیدم و این اولین شبی بود که از اول بارداریم اینطور راحت خوابیدم

 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صدرا
1 بهمن 91 10:50
داشتیم آخه داشتیم مامان کنجد جون آخه یعنی که چی ننوشتی که خاله نی نی هم همراهتون بود. نکنه ما رو به خاله بودن قبول نداری وقتی که گفتید نی نی خوشگلمون سالمه و دخمل خیلی خیلی خوشحال شدم. واقعا با افکار منفی که داشتی به هممون استرس داده بودی. اولین عروسی رفتن نی نی هم مبارک . همیشه به شادی و عروسی