32 هفتگی
سلام دردونه مامان
چه خبرا ؟ این روزا چه کارا میکنی ؟ من که امروز برات کلی حرف دارم .
یه خبر بد و یه خبر خوش
امروز (14/12) بعد از سه روز تو خونه نشینی بابا جون گفت بریم بیرون یه دور بزنیم و چون بابا جون فردا امتحان زبان داشت تصمیم گرفتیم تا بلوار سجاد بریم و زودی برگردیم .
اول رفتیم شام گرفتیم و بعد رفتیم بلوار سجاد هوا هم خیلی عالی بود،بعد از پیاده روی رفتیم کافی شاپ و یه معجون حسابی زدیم به بدن (البته جای شما خالی) و خیلی شاد و سرخوش اومدیم سمت ماشین تا سوار شیم و برگردیم خونه که دیدیم....
بله درست فکر کردی به ماشین دزد زده بود البته در همون وحله اول معلوم نبود و کم کم متوجه شدیم و اول هم از نبودن ظرفهای شام فهمیدیم، بعد صندوق عقب رو دیدیم که زاپاس رو برده بود و....
خلاصه که کلی اعصابمون خرد شد و تموم کیفی که کرده بودم از دماغم در اومد، البته من و باباجون خیلی سعی می کردیم به روی خودمون نیاریم ولی خب دیگه نمی شد فکر کن آخه دم عیدی ...شب هم شام یه غذای سبک خوردیم و با اعصابی نصبتا خط خطی خوابیدیم ولی من تا صبح این دزد لعنتی رو نفرین کردم.
یکی نیست آخه بگه دزد به شاممون چه کار داشتی، حتماً چقدر بابت شام کیف کرده ! ظرفهای نازنینم رو هم برد خدا ازش نگذره.
و اما خبر خوش
امروز شما هفته شدی و فقط هفته ی دیگه مونده تا لحظه ی دیدار و از این بابت خیلی خوشحالم.
این روزا خیلی زود خسته میشم، وقتی هم پیاده روی می کنم کمرم درد میگیره
وای دستشویی رفتن رو که دیگه نگو اینقدر که رفتم حالم داره بد میشه، راستش فکر کنم دستمال توالت هم از دست من دیگه آسایش نداره
خبر خوش بعدی اینکه 24/12 با ماشین خودمون عازم تهران هستیم ،خدا کنه هوا خوب باشه یهو برفی یا بارونی نشه و سالم به مقصد برسیم.
مامانی دعا کن مشکلی پیش نیاد و شما هم اذیت نشی.