سونوگرافی سه ماهه اول
سلام عزیز دلم
یک هفته ای ست که از آمدنم به تهران میگذره اینقدر که فکر و خیال کردم دارم خُل می شم،لابد فکر می کنی برای چی؟برای اینکه پنج شنبه ۲۷/۰۷ صبح زود وقت سونوگرافی سلامت جنین در سه ماهه اول رو دارم،باباجون هم امروز از مشهد برای سونوگرافی فردا اومده
همش احساس می کنم زمان اصلاً نمی گذره،انگار ساعت خراب شده و عقربه هاش دارند به کندی حرکت می کنند،ولی به قول باباجون:" موعد قیامت هم که باشه می رسه." اما باز هم این چند ساعت رو گذروندن تا فردا خیلی سخته،اما چاره ای نیست و باید منتظر فردا ماند.
خدا جونم خودت کمکم کن
زمان: ۵شنبه صبح ساعت ۸ مکان: مر کز پزشکی نسل امید
صبح زود ساعت ۷ با مامانم و باباجون حرکت کردیم به سمت مرکز نسل امید برای انجام آزمایشات و سونوگرافی،اینقدر قلبم تند تند می زد که صداش رو می فهمیدم، نفسم هم اینقدر تنگ شده بود که هر چند وقت یکبار یه نفس عمیق می کشیدم .در ضمن امروز جنسیت شما مشخص می شه و با باباجون شرط بستیم اگر دختر بودی اسمت رو باباجون مشخص کنه و اگر پسر بودی من.
خلاصه بعد از پذیرش و گرفتن آزمایش خون و مشاوره ژنتیک،برای انجام سونوگرافی وارد اتاق شدم ،همچین که روی تخت دراز کشیدم از دکتر خواستم ببینه زنده هستی یا نه، بنده خدا دکتر هم سر پا نگاه کرد وگفت:آره،نفسی راحت کشیدم و دکتر شروع کرد به ادامه سونوگرافی شما هم خیلی راحت لم داده بودی و پاهات رو روی هم انداخته بودی و یه دستت رو هم روی پیشونی ات گذاشته بودی و داشتی کیف می کردی
باباجون هم بغل تختم ایستاده بود و دستای من رو گرفته بود و با ذوق نگاه می کرد در آخر هم دکتر بعد از تایید سلامتی ات جنسیت را گفت:
احتمال زیاد دختر
باباجونی هم از اینکه شرط رو برده بود و تو سالم بودی حسابی خوشحال بود و ذوق می کرد .
راستی توی سونوگرافی امروز دخملی مامان و
قد وبالای دخمل مامان هم بود.
خدایا شکر به هر آنچه که دادی
شب هم به اتفاق خانواده رفتیم جشن عقد فهیمه جون
(دختر عمه ی مامان) و دیر وقت برگشتیم.وقتی آمدیم خانه حسابی خسته شده بودم و سریع گرفتم خوابیدم و این اولین شبی بود که از اول بارداریم اینطور راحت خوابیدم